آرام دلم برد، قباپوش جوانى ؛ یکتائ جهانى
صاحب نظرى، دیده ورى، آفت جانى ؛ ترکى همه دانى
عیاری و یاری، همه شوری و شراری ؛ رنگی و بهاری
پر فتنه نگاری، بسخن سحر بیانی ؛ معشوق بتانی
در کعبه شریفی، بصنم خانه حریفی ؛ ترکانه طریفی
جانانه ومستانه امینی وامانی ؛ آشوب نشانی
شوخی و حسینی و خرابات نشینی ؛ بیگانه ز دینی
هر دم به کمینی و مکینی و مکانی ؛ تیرش بکمانی
بیداد گری، بی خبری، هوش ربای ؛ هنگامه فزای
پاکیزه تنی، پرفتنی، سیف زبانی ؛ خورشید نشانی
پیمانه بدستی، و مغی باده پرستی ؛ هشیاری و مستی
بیخود ز الستی، بکرم جرعه فشانی ؛ روحی و روانی
سفاک بتی، دل شکنی، کافر پنهان ؛ غارت گر ایمان
چالاک فنی، راهزنی، پیر مغانی ؛ بیباک جوانی
سبزی وملیحی، بکنایات فصیحی ؛ جان بخش مسیحی
خود خوبی و محبوبی و خود عشوه و آنی ؛ هر وقت بشانی
تقوا شکنی، خانه کنی، شاهد باقی ؛ خود مطرب و ساقی
رشک چمنی، چون سمنی، ابن فلانی ؛ در سینه نهانی
بنگر که عزیزی بفراق تو زماتم ؛ خون می خورد از غم
برهم زده از جوش زمینی و زمانی ؛ با آه و فغانی
Leave your comment